حکایت_خر_و_ملانصرالدین

ساخت وبلاگ

یڪروز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت ڪرد. ملا نمی دانست كه خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر ڪاری ڪرد، الاغ از پله پایین نیامد. ملا الاغ را رها ڪرد و به خانه آمد ڪه استراحت كند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی ڪه دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام ڪند ڪه دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت و بعد از مدتی متوجه شد ڪه سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف آویزان شده است. بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد. بعد ملا نصرالدین گفت لعنت بر من ڪه نمی دانستم ڪه اگر خری به جایگاه رفیع و پست مهمی برسد، هم آنجا را خراب می ڪند و هم خودش را می ڪشد.

+ نوشته شده توسط علیرضا دهقانی در پنجشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۶ و ساعت 21:15 |
خاطرات کودکی...
ما را در سایت خاطرات کودکی دنبال می کنید

برچسب : حکایتخروملانصرالدین, نویسنده : 2alirezadehgani6 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:23